دوستی می گفت عید غدیر رو که رد کردی، یواش یواش پیرهن مشکیت رو آماده کن که دیگه محرم آمدنی شده ...
دیگه سیاهی های حسینیه قلبت رو آمده کن که باید زیر سایه کتیبه ها بشن عذا دار حسین ...
دیگه باید به سینت بگی مهر همه بیرون! که حسینیه قلبم می خواهد صاحب اصلیش را مهمانداری کند ...
آری؛ این صدای تپش قلبم نیست / درحسینهء دل سینه زنی ست ...
اندکی دیگر صدای زنگ قافله ای در صحرای نینوا خواهد پیچید ...
اندکی دیگر کسی خواهد گفت اعذوا بالله من الکرب و بلا ...
اندکی دیگر سه ساله ای ندای من الذی ایتمنی سر خواهد داد ...
اندکی دیگر ...
اندکی دیگر ...
اندکی دیگر ...
از داغ حسین (ع) اشک نم نم داریم
در خانه سینه تا ابد غم داریم
پیراهن و شال مشکی آماده کنید
ده روز دگر تا به محرم داریم
*****
دختری از کوفیان در انتظار گوشواره
این طرف خون می چکد از گوش های یک سه ساله
آن طرف مِی می خورند از شادی نا مردمیشان
این طرف ساقی لشکر در میان آب تشنه
آن طرف در خیمه ها اندر هوای بزم و شادی
این طرف اندر بیابان عرق سوز و آه و ناله
آن طرف در خیمه ها گل کرده بحث تیر و خنجر
این طرف اندر کنار گاهواره مادری گریان و خسته
می کشند فریاد تکبیر آن طرف این قوم کافر
می کشد از خیمه های شاه دین آتش زبانه
در میان دود و آتش در میان خاک صحرا
بوته های یاس گلگون در میان تازیانه
می رسد هر جا ندای عمه جان دریاب ما را
مانده زینب یکه و تنها میان باغ لاله
آتش دامان طفلی شعله ور می گشت اما
بی مهابا آمد آن کوفی زد او را بی بهانه
کوفیان با نام حیدر دشمنی دارند، مردم
در میان کوفیان مانده، "علی" با دست بسته